ناز آمدم باز آمدم با ساز و آواز آمدم
دل را به رویم برگشا با غمزه و ناز آمدم
دل را ربودی با دلت چشمم ربودی با رخت
دیگر چه خواهی از منت با ناز و با ساز آمدم
یک دم بیا در درب دل بینم تو را با جان دل
دل را کنم قربان دل با قلب پر راز آمدم
شیون نمایم روز و شب مردم زبیماری و تب
رخ را نما بر دیده ام با درد و با ناز آمدم
چشم و دلم بیمار تو جانم فدای جان تو
اذنم بده بینم تو را با عشق پرواز آمدم
دور از رخت دیوانه ام وز عشق تو آواره ام
تو می منم پیمانه ام با جام می باز آمدم
دست ازتن خود شسته ام از دار و دنیا رسته ام
تنها به تو دل بسته ام با تندر و باز آمدم
دریای مواجم تویی عشقم تویی مشقم تویی
آغوش خود را برگشا با دست و دل باز آمدم
ناز و نیاز من تویی همراز و دمسازم تویی
شورم تویی نورم تویی با حرص و با آز آمدم
سیمای زیبای تو را در خواب و رؤیا دیده ام
در انتظار دیدنت با دیده ای باز آمدم